قصه انتظار

چرا تو را انتظار نکشم که کلید درهای گشایشی

قصه انتظار

چرا تو را انتظار نکشم که کلید درهای گشایشی

هدیه

اون روز تو نمایشگاه، قسمت ناشران ملک اعظم کتابی توجه مو به خودش جلب کرد در یک هفته به چاپ دوم رسیده ،جلو رفتم معرفی کتاب نوشته شده بود:

شهید مرتضی جاویدی یکی از غیورترین سرداران در زمان هشت سال دفاع مقدس به شمار میرود و تنها رزمنده ای بود که امام خمینی "ره" پیشانی او را بوسید.او در عملیات ولفجر دو،تپه ای به نام "برد زرد" که سی کیلومتر در خاک عراق وجود داشت را فتح کرد.شهید مرتضی جاویدی و گردانش چیزی در حدود چهار روز وچهارشب دراین تپه محاصره شدند اما بالاخره با رشادت های فراوان توانستند این تپه را فتح کنند.
"اشلو" مخفف جمله "ان شی لونک" است که معنی آن حال و روزت چطور است می شود.شهید جاویدی شخصیتی بود که در طول هشت سال دفاع مقدس علاوه بر عاشقانه جنگیدن به تمام رزمندگان روحیه می داد و همه او را می شناختند ودوستش داشتند.نکته جالب درباره زندگی نامه این شهید این است که هرکسی که می خواسته وارد گردان او شود،باید خون نامه می نوشته است.
داوطلب برای راه یافتن به گردان شهید جاویدی به قدری زیاد بود که گاه کار به گزینش می کشید.گردان او یکی از قدرتمندترین گردان های جنگی بود که در عملیات های زیادی شرکت کرد و پیروز شد.او در عملیات کربلای پنج درحالی که بیست و هشت سال داشت به شهادت رسید.


اسم کتاب *تپه ها ی جاویدی و راز اشلو*

خواستم با معرفی این کتاب هدیه ای به دوستان خودم داده باشم.

استاد و دانشجو

 
روزی یک استاد دانشگاه تصمیم گرفت تا دانشجویانش را به مبارزه بطلبد .
اوپرسید : آیا خداوند هر جیزی را که وجود دارد ، آفریده است ؟

دانشجویی شجاعانه پاسخ داد : بله.

استاد پرسید : هر چیزی را ؟

پاسخ دانشجو این بود : بله هر چیزی را .

استاد گفت : در این حالت ، خداوند شر را آفریده است . درست است ؟
زیرا شروجود دارد .

برای این سوال ، دانشجو پاسخی نداشت و ساکت ماند .
استاد از این فرصت حظ برده بود که توانسته بود یکبار دیگر ثابت کند
که ایمان و اعتقاد فقط یک افسانه است .

ناگهان ، یک دانشجوی دیگر دستش را بلند کرد و گفت : استاد ، ممکن است که
از شما یک سوال بپرسم؟

استاد پاسخ داد : البته .

دانشجو پرسید : آیا سرما وجود دارد ؟

استاد پاسخ داد : البته ، آیا شما هرگز احساس سرما نکرده اید ؟

دانشجو پاسخ داد : البته آقا ، اما سرما وجود ندارد .
طبق مطالعات علم فیزیک ، سرما عدم تمام و کمال گرماست . و شئی را تنها
در صورتی می توان مطالعه کرد که انرژی داشته باشد و انرژی را انتقال دهد .
و این گرمای یک شئی است که انرژی آن را انتقال می دهد .
بدون گرما ، اشیاء بی حرکت هستند ، قابلیت واکنش ندارند .
پس سرما وجود ندارد. ما لفظ سرما را ساخته ایم تا فقدان گرما را توضیح دهیم .

دانشجو ادامه داد : و تاریکی ؟

استاد پاسخ داد : تاریکی وجود دارد .

دانشجو گفت : شما باز هم در اشتباه هستید ، آقا .
تاریکی فقدان کامل نوراست . شما می توانید نور و روشنایی را مطالعه کنید ،
اما تاریکی را نمی توانید مطالعه کنید. منشور نیکولز تنوع رنگهای مختلف را
نشان می دهد که در آن طبق طول امواج نور ، نور می تواند تجزیه شود .
تاریکی لفظی است که ما ایجاد کرده ایم تا فقدان کامل نور را توضیح دهیم .

و سرانجام دانشجو پرسید : و شر ، آقا ، آیا شر وجود دارد ؟ خداوند شر رانیافریده است .
شرفقدان خدا در قلب افراد است ، شر فقدان عشق ، انسانیت و ایمان است . عشق و ایمان مانند گرما و نور هستند . آنها وجود دارند .
فقدان آنها منجر به شر می شود .

و حالا نوبت استاد بود که ساکت بماند .


نام این دانشجو آلبرت انیشتین بود

چه می‌شود خبر از یار بی نشان برسد؟ !


گر دعای من امشب به آسمان برسد

                                                    گمان کنم که خدا هم به دادمان برسد

غـمـم ز دوری یار است، یار گمشده‌ام

                                                     چه می‌شود خبر از یار بی نشان برسد؟

چه می‌شود که بیاید سوار مشرقی‌ام

                                                      و بر پیاده خسته، توان و جان برسد؟

پر از لطافت گل می‌شود نسیم چمن

                                                      اگـر به فصـل خـزان یار مهـربان برسد

گلاب و عطر بپاشید در مسیر ظهور

                                                      گمان کنم که هر آن لحظه میهمان برسد!

همیشه منتظرم درکنار جاده عشق

                                                      که پیک خوش خبر از سمت جمکران برسد

                                                                                                   

 

اقبال چی سروده!!


مریم از یک نسبت عیسى عزیز  ***  از سه نسبت حضرت زهرا(س) عزیز

نور چشم رحمه للعالمین  ***  آن امام اولین و آخرین
آنکه جان در پیکر گیتى  دمید ***  روزگار تازه آیین آفرید
بانوى آن تاجدار اهل أتى  ***  مرتضى مشکل گشا، شیرخدا
پادشاه و کلبه اى ایوان او  ***  یک حسام و یک زره سامان او
مادر آن مرکز پرگار عشق  ***  مادر آن کاروان سالار عشق
آن یکى شمع شبستان حرم  ***  حافظ جمعیت خیر الامم
تا نشیند آتش پیکار و کین  ***  پشت پا زد بر سر تاج نگین
در نواى زندگى سوز از حسین(ع)  ***  اهل حق حرّیت آموز از حسین(ع)
سیرت فرزندها از امّهات  ***  جوهر صدق و صفا از امّهات

مزرع تسلیم را حاصل بتول  ***  مادران را اسوه کامل بتول
بهر محتاجى دلش آنگونه سوخت  ***  با یهودى چادر خود را فروخت
نورى و هم آتشى فرمانبرش  ***  که رضایش در رضاى شوهرش
آن ادب پرورده ى صبر و رضا  ***  آسیاگردان و لب قرآن سرا
گریه هاى او ز بالین بى‌نیاز  ***  گوهر افشاندى بدامان نماز
اشک او برچید جبرئیل از زمین  ***  همچو شبنم ریخت بر عرش برین
رشته ى آیین حق زنجیر پاست  ***  پاس فرمان جناب مصطفى است
ورنه گرد تربتش گردیدمى  ***  سجده ها بر خاک او پاشیدمى

 

پُر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست

 

گفتم : بِدَوَم تا تو همه فاصله ها را

                   تا زود تر از واقعه گویم گله ها را

چون آینه پیش تو نشستم که ببینی

                     در من اثر سخت ترین زلزله ها را

پُر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست

                     از بس که گره زد به گره حوصله ها را

ما تلخیِ نه گفتنمان را که چشیدیم

                    وقت است بنوشیم از این پس بله ها را

بگذار ببینیم بر این جغد نشسته

                     یک بار دگر پَر  زدن چلچله ها را

             ...

            یک بار هم ای عشق من از عقل میندیش

                 بگذار که دل حل بکند مسئله ها را

          محمد علی بهمنی