قصه انتظار

چرا تو را انتظار نکشم که کلید درهای گشایشی

قصه انتظار

چرا تو را انتظار نکشم که کلید درهای گشایشی

عدالت خدا

                             


امام باقر علیه السلام فرمود: پیغمبرى از پیامبران بنى اسرائیل به مردى گذر کرد، دید قسمتى از

بدنش در زیر دیوارى است و قسمتى از آن بیرون از دیوار بود، و مرغان پرنده او را از هم پاشیده ،
و سگان ، تنش را دریده بودند، از آنجا گذشت شهرى را مشاهده کرد و وارد آن شهر گردید، دید
یکى از بزرگان آن شهر، مرده است و او را بر روى تختى نهاده اند و با پارچه دیبا (و ابریشم ) کفن
کرده اند و دور آن تخت ، منقلهاى عود (ماده خوشبو) است که مى سوزد.

آن پیامبر عرض کرد: پروردگارا! من گواهى مى دهم که تو حاکم عادل هستى و به کسى ستم
نمى کنى (اما) آن (مرد اول ) بنده تو است که به اندازه یک چشم به هم زدن به تو شرک نورزید،
و به آن مرگ که من دیدم (نصف بدنش زیر دیوار و نصف دیگر را مرغان و سگان مى خوردند) او
را میراندى ، ولى این شخص (دوم ) را که به اندازه یک چشم بهم زدن به تو ایمان نیاورده ، این
چنین (با تشریفات ) او را مى راندى .


خداوند فرمودند: آرى اى بنده من ، همانگونه که گفتى حاکم عادلى هستم که ستم نکنم ، آن
بنده من (مرد اول ) گناهى ، پیش من داشت ، او را با آن وضع مى راندم تا مرا دیدار کند، در
حالى که دیگر گناهى بر او نباشد، و این بنده من (مرد دوم ) کار نیکى نزد من داشت ، او را با
چنین وضعى مى راندم تا مرا ملاقات کند و دیگر پیش من کار نیکى نداشته باشد.

(و طلبکار من نباشد)


داستانها و پندها (جلد سوم)

مصطفى زمانى وجدانى

- ۴ -

فراموشی

 

آیا می دانید یکی از بزرگترین نعمتهایی که خدا به بشریت عنایت کرده است

فراموشی می باشد؟



امام صادق (ع) می فرماید اگر فراموشی در آدمی نبود هیچکس را از مصیبتی تسلی حاصل   نمی شد و حسرت احدی برطرف نمی شد و کینه هیچکس از سینه اش زایل نمی شد و هرکس

بی احترامی و یا ظلم را فراموش نمی کرد و همیشه در پی انتقام می بود پس خداوند حکیم

حفظ و فراموشی را در آدمی قرار داده و هر دو ضد یکدیگرند و در هریک مصلحتی است.


(برگرفته از کتاب آیا می دانید؟مولف:رضا جاهد))

 

بیم و امید

یکی از بزرگان، عادت داشت بیش از نگران کردن مردم، بندگان خدا را به لطف او امیدوار می‌کرد. پس از مرگ، خوابش را دیدند و پرسیدند:

- خدا با تو و اعمالت چگونه رفتار کرد؟

گفت:


- مرا به جایی بردند و گفتند: «در محضر خدایی؛ هر چه پرسیده می‌شود بگو!»... جز اطاعت، کاری نمی‌توانستم بکنم. ندایی را شنیدم که پرسید: «مگر از مجازاتم غافل بودی که آن همه از مهربانی‌ام گفتی؟... نترسیدی بندگانم گناهکار شوند و تقصیر تو باشد؟»...

نمی‌دانستم چه بگویم. ناگهان فکری از ذهنم گذشت و گفتم: «خدایا!... راست می‌گویی؛ اما دوست داشتم مخاطبانم دوستت داشته باشند»... کمی سکوت شد. دلم می‌لرزید. دوباره ندا را شنیدم. گفت: «همه گناهانت را به خاطر نیَّت خوبت بخشیدم».

==== 

گناه، لذت دارد؛ آدم‌ها هم که نمی‌توانند گناه نکنند... اما وقتی در دلشان از مجازات خدا نگران باشند، نمی‌توانند از گناهی لذت کامل ببرند. آدمی هم که از گناه لذت کافی نبرد، آرام- آرام، از گناه کردن پرهیز می‌کند تا نگرانی آخر گناه، کامش را تلخ نکند. خوبی خوف این است.

هدیه

اون روز تو نمایشگاه، قسمت ناشران ملک اعظم کتابی توجه مو به خودش جلب کرد در یک هفته به چاپ دوم رسیده ،جلو رفتم معرفی کتاب نوشته شده بود:

شهید مرتضی جاویدی یکی از غیورترین سرداران در زمان هشت سال دفاع مقدس به شمار میرود و تنها رزمنده ای بود که امام خمینی "ره" پیشانی او را بوسید.او در عملیات ولفجر دو،تپه ای به نام "برد زرد" که سی کیلومتر در خاک عراق وجود داشت را فتح کرد.شهید مرتضی جاویدی و گردانش چیزی در حدود چهار روز وچهارشب دراین تپه محاصره شدند اما بالاخره با رشادت های فراوان توانستند این تپه را فتح کنند.
"اشلو" مخفف جمله "ان شی لونک" است که معنی آن حال و روزت چطور است می شود.شهید جاویدی شخصیتی بود که در طول هشت سال دفاع مقدس علاوه بر عاشقانه جنگیدن به تمام رزمندگان روحیه می داد و همه او را می شناختند ودوستش داشتند.نکته جالب درباره زندگی نامه این شهید این است که هرکسی که می خواسته وارد گردان او شود،باید خون نامه می نوشته است.
داوطلب برای راه یافتن به گردان شهید جاویدی به قدری زیاد بود که گاه کار به گزینش می کشید.گردان او یکی از قدرتمندترین گردان های جنگی بود که در عملیات های زیادی شرکت کرد و پیروز شد.او در عملیات کربلای پنج درحالی که بیست و هشت سال داشت به شهادت رسید.


اسم کتاب *تپه ها ی جاویدی و راز اشلو*

خواستم با معرفی این کتاب هدیه ای به دوستان خودم داده باشم.