گفتم : بِدَوَم تا تو همه فاصله ها را
تا زود تر از واقعه گویم گله ها را
چون آینه پیش تو نشستم که ببینی
در من اثر سخت ترین زلزله ها را
پُر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست
از بس که گره زد به گره حوصله ها را
ما تلخیِ نه گفتنمان را که چشیدیم
وقت است بنوشیم از این پس بله ها را
بگذار ببینیم بر این جغد نشسته
یک بار دگر پَر زدن چلچله ها را
...
یک بار هم ای عشق من از عقل میندیش
بگذار که دل حل بکند مسئله ها را
محمد علی بهمنی
سلام
خیلی خیلی زیبا بود
نگفتنی
جان عالم بر لب آمد ای خدا مهدی نیامد
چشم عالم پر زه خون شد ای خدا مهدی..
دلم صاف نیست وگرنه سال ها پیش اورا میدیدم
سلام
اوامر شما اجرا شد
موفق باشید
ممنون
متشکرم
سلام
فهمیدم.باشه